قشقایی
باتان اولدوز

این را خبر گذاری مهر می نویسد:

جان عشایر از راههای بسته کوچ به لب رسید.

روزگاری کوچ زیباترین بخش از
زندگی عشایر کوچرو در زاگرس بود، روزگاری که زیبایی کوچ را می شد در نغمه های
ایلیاتی ها و آواها٬ نقش قالی و گلیمهای زنان و دختران، حکایتهای پیران و شوق
کودکان ایل ازتولد بره ها و بزغاله ها در مسیر کوچ، دید و شنید اما از پیرزن عشایر
ایلم که سوال می کنم "کوچ بهاره عشایر چگونه گذشت؟" آهی می کشد و لب می
گشاید که "رنگ رویم را ببین و از حالم هیچ نپرس

  

زندگی کوچ نشینی قدمتی به بلندای تاریخ دارد و از آن هنگام که بشر برای تامین نیازهایش، دام را اهلی کرد و به خدمت خود در آورد، زندگی کوچ نشینی آغاز شد و اکنون نیز پس از قرنها این نوع زندگی در بخشی از جغرافیای کشور جریان دارد.  اساس اقتصاد زندگي كوچ نشيني بر پايه دامداري است و دام بنیان معیشت زندگی کوچ نشینی را تشکیل می دهد و براین اساس علف مهمترین بهانه برای کوچ است.

 

هرجا علوفه و مراتع سرسبز باشد، عشایر به آنجا کوچ می کند. بهارها و پاییزها که به نیمه می رسند، کوچ عشایر آغاز می شود و از قشلاق به ییلاق و از ییلاق به قشلاق می روند و این حرکت جمعی هر ساله ادامه دارد.قرنهاست که در جغرافیای زاگرس مرکزی و جنوبی، عشایر بویراحمدی و قشقایی، بهار و تابستانهای گرم را در دامنه های سرسبز دنا و پاییز و زمستانهای سرد را در دشتها و مراتع کهگیلویه و تپه ماهورهای گچساران و در کنار رودخانه هایی همچون زهره، مارون و خیرآباد می گذرانند.بین قشلاقها و ییلاقها، عشایر در حرکت هستند و این زمان اگرچه سخت ترین بخش زندگی عشایر است اما خاطره انگیزترین نیز بوده و خاطرات تلخ و شیرین کوچ، تجربه های دیروز و حکایت های فردای عشایر است.

نغمه کوچ دیگر زیبا نیست

                                                                                                      

 

اما دیر زمانی است که نغمه کوچ دیگر زیبا نیست و جان عشایر از نبود راهی برای کوچ به لب رسیده است. راهی که "ایل راه" نام گرفته و قرنها قشلاق و ییلاق عشایر را به هم متصل می کرد و عشایر بی دغدغه از آن کوچ می کردند.اما ایل راهها و میان بندهای عشایری که مسیر کوچ ایل از گذشته تاکنون بوده اند طی سالیان گذشته به دلایلی از جمله احداث جاده ها، پروژه های عمرانی و واگذاری به کشاورزان و باغداران، بر عبور ایلات و عشایر بسته شده و این کوچ را به فصلی تلخ و پرالتهاب برای ایلیاتیها بدل کرده است.

براین اساس عشایر برای عبور از کوهها و دره های زاگرس مجبورند از جاده های ارتباطی شهرها عبور کنند که این عبور بی هزینه نیست و تلفات جانی و مالی فراوانی به عشایر وارد کرده و بارها خون عشایر و دامهایشان بر آسفالت سیاه جاده ها نقش بسته است.همچنین با بستن ایل راهها، عشایر مجبور اند به صورت ماشینی کوچ کنند که به همین دلیل زودتر به قشلاق و یا ییلاق می رسند و آنجا هم آماده حضور آنها نیست و از این رو جدال عشایر و مأموران منابع طبیعی خود حکایت دیگری است.

      راه را بی ر اهه کرده اند                                

 

                                                               

                         

 

                                                            

 

عشایر سالهاست که فریاد می زنند که "راهمان را بیراهه کرده اند" و بارها به مسئولین شکوائیه نوشته اند و حتی در یکی از سفرهای استانی دولت قبل به مسئولین کشوری التماس کردند اما هرگز این درد درمان نشد.

کوچ 11هزار و 200خانوار عشایر کهگیلویه و بویراحمد با جمعیت 70هزار و 762 نفر مدتی است که به پایان رسیده و عشایر در ییلاقهای رشته کوه زاگرس مرکزی سکنی گزیده اند اما سختی های کوچ در نبود "ایل راه"، امسال نیز زخمهای دیرینه عشایر را تازه کرد.

راههای زمینی را بر عشایر بسته اند و تنها آسمان برای کوچ عشایر باز است که هلی کوپتر نداریم از این راه کوچ کنیم.اراه بر عشایر بسته است. گویی عشایر متعلق به این سرزمین نیستند و غریبه اند.

ملا منصور یکی دیگر از عشایر منطقه دل پری از وضعیت کنونی عشایر دارد. او هم به می گوید:

مسیرهای ایل راه توسط منابع طبیعی به برخی افراد واگذار شده و آنها نیز اقدام به ایجاد باغ کرده اند و راه کوچ عشایر را بسته اند.

وی ادامه می دهد: در نبود ایل راه عشایر مجبور هستند با کامیون کوچ کنند که بسیاری از عشایر از بضاعت مالی کمی برخوردارند و قادر به پرداخت کرایه نیستند.

وی می گوید: حمل و نقل گوسفندان با کامیون در مسافتی 200 کیلومتری حداقل 1000000(یک میلیون) تومان هزینه دارد و البته بعد از گران شدن بنزین و گازوئیل بیشتر شده و به نظرتان یک فرد عشایری این هزینه را از کجا تامین کند.

                                                                                     

 

بارها به مسئولین نامه نوشته ایم

ایل راهها مسیر عبور عشایر از گذشته های دور بودند و ما تا یادمان می آید از یک مسیر مشخصی کوچ می کردیم.

اسحاق احمدی شورای محترم تیره دیزجانی از طایفه کشکولی می فرماید: بارها به مسئولین گفته ایم و نامه نوشته ایم که حداقل در حریم جاده ها، مسیری برای عبور عشایر مشخص کنند تا هرساله شاهد تلفات جانی و مالی عشایر نباشیم.وی تلفات جانی و مالی عشایر طی سالهای گذشته را بسیار زیاد عنوان می کند و می گوید: قبلا در جاده ها ماشین های کمتری عبور می کردند اما اکنون ترافیک جاده ای بالاست و امکان تردد در حریم این جاده ها نیز وجود ندارد.انگار مال و جان عشایر ارزشی برای مسئولین ندارد و هرساله باید شاهد زیر گرفتن عشایر و یا گوسفندان توسط ماشینها باشیم.حتی اتراقگاههای عشایر در فصل کوچ نیز از آنها گرفته شده .به دلیل نبود اتراقگاه عشایر مجبور هستند مسیر بیشتری را برای رسیدن به مکانی برای استراحت بپیمایند.در برخی جاها که می خواهیم بایستیم استراحت کنیم، برخی از افراد اهل روستاهای همجوار می آیند و ایجاد مزاحمت می کنند.

 

28 پرونده تصرف ایل راه در مراجع قضایی

برخی اوقات عشایر مجبور هستند بین مزارع کشاورزی عبور کنند که منجر به درگیری عشایر و کشاورزان می شود.در شهرستان کهگیلویه هم ایل راهها تصرف شده و مسیرها تغییر یافته و عشایر از روی خطوط انتقال گاز عبور می کنند.اکثر تصرفات در مسیر ایل راه ایل بویراحمد علیا و ایل قشقایی که از گچساران به سمت یاسوج، کاکان و سمیرم می روند، رخ داده است و علاوه بر تصرف در این ایل راهها، ابنیه هایی نیز ساخته شده است.28 پرونده تصرف ایل راه و میان بند تاکنون در استان تشکیل و به مراجع قضایی تحویل داده شده است.ایل راهها جاده هایی مالرو هستند. عشایر توقع ندارند این جاده های پر دست انداز هموار شوند یا تن پوش سیاه آسفالت برتن کنند و با خط سفید و تابلوهای آبی و قرمز تزیین شوند. آنها راهشان را خوب بلدند و تنها توقعشان این است که راه بر آنها بسته نشود.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 با تشکر از جناب اقای کرامت نظری ارخلو

 قرقاج مي بالد و مي نالد!

  قرقاج چيست؟قرقاج كجاست؟آيا قرقاج فقط يك رود است؟ اگر بهمن بيگي نبود آيا قرقاج همين جايگاه را داشت؟ قرقاج چه برتري  نسبت به روخانه هاي ديگر دارد كه  نسلهاي گذسته و حال  قشقايي به خصوص افراد تحصيل كرده اينگونه سنگ آن را به سينه مي زنند و در غمها ، شادي ها،جشن ها و دلتنگي ها به آن مي انديشيند و در اشعار و نوشتار و گفتار خود به آن مي بالند.

 اينها نمونه اي از  سؤالات فراواني است  كه  بسياري از مردم و افراد ايل قشقايي  به خصوص جوانان از خود يا از شما  مي پرسند. 

 قرقاج نام يكي از رودخانه هاي بزرگ استان فارس مي باشد كه از سرچشمه هاي كوههاي بن رود واقع در  روستاي زنگنه پشت كوههاي دشت ارژن و از كوههاي كوه نار سرچشمه مي گيرد و ازمسير روستاهاي خان زنيان، خانه خويس، كوار ،جهرم ،قير و كارزين و غيره   گذشته و استان فارس را طي كرده و  به رودخانه مند تغيير نام داده و دراستان بوشهر به خليج فارس مي ريزد،

 قرقاج (قره آغاج) به زبان تركي يعني درخت سياه يا درخت تيره رنگ(قره=سياه،تيره - آغاج= درخت بزرگ)

 قرقاج واژه است مثل ميليونها و ميليارها نام  و واژه ديگر در تمام جهان،نه رنگ كلمه قره اش تيره تر از رنگهاي قره ديگر است ونه  آغاج ش زيباتر يا  بلند تر از درختان ديگر،  نه طولاني ترين رود است و نه پر آب ترين،  مانند رودهاي بزرگ جهان  از وسط يك شهر بزرگ يا  پايتخت يك كشور  هم نمي گذرد.

 شايد تنها فرقش اين است كه  برخلاف رودهاي ديگر جنوب و غرب ايران كه در اكثر نقاط از بين كوههاي صخره اي و غير قابل دسترس  رشته كوه زاگرس مي گذرند وحاشيه آنها قابل دسترسي و سكونت نمي باشد ، قرقاج درانتهاي ترين قسمت كوههاي زاگرس در استان فارس جاري مي شود، جايي كه ارتفاع كوههاي زاگرس كم شده و تبديل  به دامنه هاي كم شيب و دشتهاي وسيع  در منطقه شيراز، قره چمن، كوار، جهرم ، فيروز آباد،قير و كارزين و دشتهاي ديگر مي شود.

به همين خاطر رودخانه قرقاج  از مسيرهاي خاكي نرم تر، دامنه هاي كم شيب و قابل دسترس تر، عبور كرده كه باعث بوجود آمدن مراتع وچراگاههاي وسيع ، زمين هاي مرغوب و پر درخت ودرختچه براي دامداري و كشاورزي  شده  و ازهمه مهم تر در امتداد مسير ايل راه ايل بزرگ قشقايي كه دامداران و مرتع داران بزرگ 100ساله اخير بوده اند  قرارداشته و نياز هاي  آب و علف گله هاي گوسفند و رمه هاي اسب و شتران آنها را برطرف مي كرده است.

 اما آنچه قرقاج را از ديگر رود ها متمايز كرده است ياد قرقاج است!

 نام و ياد قرقاج تاريخ را به يدك مي كشد، قرقاج حاصل دلتنگي هاي يك ايل و يك قوم است،حاصل دلتنگي نسلهاست،بود و نبود ،پيدايش و فروپاشي يك ايل را در ياد دارد٬ايل بزرگ قشقایی.

دردها و دغدغده هاي  پيدا و پنهان يك ايل است كه هيچگاه  بر زبان نرفته و نمي رود، حاصل  بغض هاي متراكم مردان و زنان قشقايي است كه به شكل  اشك جاري  شده و روان گرديده است.

ايل قشقايي با نامش جوشيده و خروشيده است،پابه پاي قرقاج رفته و آمده است،كوچيده،بارانداخته،حركت كرده و آرام گرفته است،قرقاج انعكاس حاشيه جغرافيا در متن تاريخ است،نام قرقاج ذهن را به بازي مي گيرد،يادش  گاهي شادي مي آورد و غصه ها را  مي برد ، گاهي  غم ودرد مي آورد و شادي مي برد.

  قرقاج ساحلش احساس برانگيز است،ذوق پرور است ، درد و غم مي ستاند، طنز و نغز بيرون مي دهد، با مرور يادش ذوق مي آيد دست درگردن حس مي اندازد و با تكرار  نامش  حس مي رود دست به دست دل مي دهد و با ذهن بازيها مي كند  .قرقاج از سردسير خاطره ها سرچشمه مي گيرد و دشت گرمسير يادهاي  انسانها را دور زده ، قبل از آنكه  نياز لب هاي تشنه را برآورد ،آرزوهاي  روح تشنه آدمي را سيراب مي كند،

 اما قرقاج زماني به بلنداي نامش قرقاج بود و به نامش مي نازيد، اما اكنون بار سنگين نامش را هم به زور به يدك مي كشد، ديروز قرقاج خستگي ها را با خود مي برد، امروز خاطره ها و دلبستگي ها را، قرقاج 80-60  سال پيش با قرقاج كنوني تفاوت فراواني دارد، قرقاج مي خروشيد ،مي پيچيد ، مي غلطيد و طغيان مي كرد، مدتهاست كه طغيان نمي كند ،اكنون از قرقاج رمقي بيش  نمانده است،

  از آن چادرهاي سياهي كه رو به  وسعت جاري رود بر افراشته مي شد وگله گوسفندان، رمه اسبها و شترها كه زماني نه چندان دور تشنگي هايشان را بر طرف مي كردند،ديگر اثري نيست.

قرقاجي كه در دامنه كوههاي مشرف به آن جنگلهاي انبوه درختان تا حاشيه رودخانه پيشروي كرده و ادامه داشته است؟قرقاجي كه حاشيه آن از  بيشه زارهاي بسيار زيبا پوشيده شده بوده و پرندگان زيباي ساحل نشين  و چرندگان و حيوانات مختلف اهلي و وحشي را در خود جاي داده بوده است.

قرقاجي كه در مسيرخود هزاران پيج و خم زيبا و برمهاي عميق و دل انگيز داشته و در آن ماهي هاي زيبا ، بزرگ  ،رنگارنگ و قشنگ گردش و طنازي مي كرده اند. قرقاجي كه  ياد آور دوران  ثروت ، قدرت ،شوكت وابهت و اقتدار ايل قشقايي بوده است،

 قرقاجي كه ياد آور و داغدار حضور و عبور دختران و زنان زيباي رنگين پوش و خوش پوش ايل قشقايي بوده  است ، زناني كه لباسهاي رنگارنگ را در آبش شسته و در كناره هايش براي خشك شدن پهن مي كردند،دختراني كه زلفهاي خود را در آب اين رود  بارها و بارها شسته ، شانه كرده و رفته اند.پسراني كه در گرماي تابستان در برمهاي قرقاج آب تني كرده و تن خسته خود را به دست جريان جاري و زلال رود سپرده اند .

   قرقاجي كه در گدارهاي گذر ايل  وعده گاه جوانان  بيقرارعاشق با دختران دلبند و هواخواه خود  بوده كه ديداري تازه كنند و در نگاهشان هزاران كلام عاشقانه رد و بدل شود.قرقاجي كه ياد آور هلهله  شادي ها  يا فرياد غم هاي ساحل نشينانش ، صداي ني لبك چوپانان و صداي دلنشين آوازهاي  دختركان نوجوان  بوده است واكنون اثري از آنها نيست.

 اكنون از قرقاج فقط روياي يك رود در ذهنها ويادها مانده است!

 ايجاد باغها و طرح هاي كشاورزي در كنار رود، نصب پمپ ها و تلمبه هاي آب، انشعاب جويها و كانالهاي فراوان جهت آبياري طرح هاي كشاورزي  در چم ها  و دشتها، ، استفاده شهرها و روستاها از آب رود، احداث كارخانه هاي توليد  شن و ماسه و سنگ شكن در كنار يا بستر رودخانه كه سنگها و شنهاي كف رودخانه را حمل كرده وعلاوه بر استفاده آب رودخانه باعث تغيير مسيرو تغيير شكل  و فرسايش رودخانه قرقاج  گرديده اند از عوامل از بين رفتن زيبايي رود قرقاج مي باشد.

 احداث راههاي زياد ماشين رو در حاشيه هاي قرقاج و استفاده بي رويه  گردشگران از از معدود درختان باقيمانده كنار رود براي تهيه  هيزم كباب،تقريبا"هيچ درختي را باقي نگذاشته است

استفاده فراوان شهرها ، روستاها و صنايع  از مواد صنعتي،  شيميايي و شويندها و پاك كننده ها   و نهايتا" انتقال آن به رودخانه قرقاج باعث تغيير اكوسيستم اين رودخانه شده و علاوه بر از بين رفتن نسل ماهي ها ، قورباغه ها ،حشرات و موجودات آبزي،  بسياري از گياهان كوچك ، جلبكها ، بيشه زارها را نيز از بين برده ، حاشيه رودخانه را از گياهان خالي كرده به طوري كه الان تقريبا" هيچ نوع گياهي در حاشيه متصل به رود سبز نمي شود و زيبايي اصلي  و چشم انداز رود را از بين برده است.

 پايين رفتن سطح آبهاي زير زميني و خشك شدن چشمه ها وسرچشمه هاي آن باعث كم شدن آب رود و تقريبا" خشك شدن آن شده است

  با توسعه ادوات كشاورزي، تراكتور ، پمپها و تلمبه هاي آبياري، چم هاي پر از درخت  قرقاج  تبديل به باغهاي شخصي شده است كه با ديوارهاي بلند محصور شده، وبه خاطر عدم تناسب در  شكل ، نوع ، اندازه و ارتفاع درختان و ناهمگوني آنها   حاشيه رودخانه چشم انداز زيبايي  نداشته و نه حركت جوي آب و زمزه جريان رود  احساس مي شود ، نه خنكاي سايه درختان بلند و رفع خستگي رهگذران ونه  نسيم خنك و دلنواز جاري از سمت رود .

 جاده هاي جديد ،  وفورخودروها ،فراواني ،ارزاني و دسترس بودن تفنگها ، اوقات فراغت  زياد  ، نسل هاي جديد بيكار شهري و روستايي ، نسل پرندگان  زيباي ساحل نشين قرقاج،اردكها ،مرغابيها و غازها و لك لك ها وغيره) را از بين برده است و فراواني تورهاي ماهيگيري ، قلابها ، طعمه هاي ارزان ، تميز و در دسترس بودن آنها  و مواد  شيميايي كلر دار و تبليغات  لذتهاي كاذب ،نسل  ماهي هاي قرقاج را نيز تمام كرده است.

 *)   80-60 سال پيش نزديك ترين و تنها  راه ارتباطي بين شيراز و بندر بوشهر و تنها پل ارتباطي  بر روي رورخانه قرقاج در بين روستاي خان زنيان و دشت ارژن قرار داشته  و حمل و نقل كالا از بندر بوشهر به شيراز از اين طريق صورت مي گرفته و همچنين نيروهاي انگليس  كه در بوشهر مستقر بوده اند از اين راه  به  شيراز رفت و آمد مي كرده اند ومدت زيادي حفظ و حفاظت از راه فوق به عهده ايل خان قشقايي بوده است (در آن موقع ارتش و نيروي نظامي منسجم در دولت وجود نداشته و حفظ امنيت راهها  از دست راهزنان و دزدها و گردنه بگيرها براي تجار شيراز و دولت مركزي از ارزش بالايي برخوردار بوده است)

 *)جنگ اصلي بين نيروهاي قشقايي در بيرون راندن انگليسي ها  ازكشور در كنار رود قرقاج در خان زنيان شروع شده و منجر به درگيري ها و جنگهاي بعدي شده است

*)قسمت اعظم مسير كوچ ايل قشقايي در امتداد اين رود بزرگ  انجام مي گيرد، منطقه اي به نام  قرقچي در اطراف خان زنيان در هنگام كوچ بهاره محل چراگاه  ايلخاني قشقايي صولت الدوله قشقايي بوده و ضمن  اتراق چندين روزه در اين محل به شيراز رفته  و  كارهاي نظير زيارت ، خريد  و فروش، ديد و بازديد با مقامات شيراز  را انجام داده  و برمي گشته است.( اين ييلاق هنوز به همين نام( اما با تغيير 100% شكل آن )در منطقه وجود دارد).

 *)اما يكي از دلايل اصلي برتري قرقاج نسبت به رودهاي ديگر نگرش استاد مرحوم آقاي محمد بهمن بيگي  بنيانگذار آموزش عشايري مي باشد كه دركتابش به نام(( اگر قرقاج نبود)) به قلم زيبايي بيان شده است  و پس از اينكه به اروپا و آمريكا سفر مي كند بعد ازمدتي فقط به دليل خاطرات شيرين خود از رودخانه قرقاج و دلبستگي هايش به اين رود  به ايران برمي گردد و با ايجاد آموزش عشايري به باسوادكردن  فرزندان ايل قشقايي همت مي گمارد و به همين خاطر تحصيل كردگان ايل قشقايي بر اين باورند كه قرقاج نقش بسيار موثري در فرهنگ ايل داشته و اگر قرقاج نبود خيلي از پيشرفتهاي ايل قشقايي هم شكل نمي گرفت.

  من نيز به عنوان عضو كوچكي از ايل قشقايي رودخانه هاي زيادي را ديده ام اما هيچكدام احساس قرقاج را برايم نداشته است.

 

 

پس از سالها هنوز هم وقتي ازپل قرقاج و اطراف آن مي گذرم دلم ميگيرد و مي انديشم كه من چه زود بزرگ شدم و قرقاج چه زود كوچك.

 قرقاج اگر چه آبش كم شده است اما يادش در اذهان هنوز روان است و جاري.هنوز هم مي رود و رواني ياد دوستان و مردمان علاقه مندش را به دور دست روياها مي برد.

                                                                             

 

 به یاد پدر دلسوز ایل

استاد محمد بهمن بیگی

 

 

                             روزی که رفت...

روزی که سواحل زیبای شور چای را رها کرده و پس کوچه های خاکی و گل گرفته ی شهر را برگزیدیم.

 

روزی که هیبت و بلندای (بنو داغ)و( گی داغ )را  با کلمه ای به نام شهر عوض کردیم.

روزی که تماشای گله های بز کوهی و کبک را در نسه تل و گی داغ فراموش کرده و در گوشه ی خانه ای  به دیدن سریال های نامفهوم نشستیم و تاره تاره کردیم که شاید چشمانمان به دیدن بز یا میشی و یا خرگوشی در تلویزیون روشن شود و غافل از اینکه هر چه می دیدیم گرگ بود و کفتار!اری گرگ!

روزی که (قازان دلان )و (مورچالوق ) را سدی در برابر رشد و شکوفایی دیدیم و از ریشه کندیم و به جای ان درختی از جنس شهر رویاندیم.

اری!روزی که کیکم و بوروق را از یاد بردیم و درخت بی خاصیتی همچون کاج را برای سایه برگزیدیم.

روزی که چشمه های خرسان و قافار و ...را جا گذاشتیم و با اهدای قسط های پی در پی و چک های بی برگشت ٬یخچال های 12 فوتی برای خود ارمغان اورده تا با گرفتن لیوانی به زیر ان ابی با طعم نا معلوم بنوشیم.

روزی که الج ٬بن ٬کلخن٬کنار٬مجک ٬سقزو ...از چنته هایمان رخت بر بستند تا شرکت های همچون داداش برادر٬تنقلاتمان را تامین کنند.

آری٬روزی که هل و میخک جای خود را به عطر و ادکلن چی چی و ...داد.

روزی که تورکی چورگ جای خود را به نان سنگک و لواش و ...داد.

روزی که دوشیدن شیر ننگ شد و ایستادن در صف شیر یارانه ای افتخار.

روزی که الاچیق چادرمان فرو ریخت تا دیوار خانه هایمان محل تبلیغ پوسترها شود.

روزی که با گفتن کلمه ی ok همه ی نگاه ها را میشه جلب کرد وحتی  والدین هم لغات اصیل فارسی را فراموش کرده اند.

روزی که لباس ترکی مایه ی ننگ شد و تیپ های  اسپورت و ...مهمان خانه هایمان شد.

و...

ان روز بود که سادگی و صداقت چون کبک و تیهوهای (دره خل)پر کشید و از میانمان رفت.

دل ساده برگرد و در ازای یک حبه کشک شور ٬به روزهای رفته بنگر که قند شهر دروغی بیش نبوده است.

 

                                                                      برای ایل

قسم به آزادی... قسم به ایل... قسم به روح آزرده ی مادرم... قسم به درد... قسم به کوه... قسم به دشت... قسم به ظلم... قسم به اشک
ای آزادی, قسم به نور
ای ایل, قسم به آزادی
ای مادرم, قسم به شرفت
تا ندانم آزاد نخواهم شد و تا آزاد نگردم قلبم آرام نخواهد شد. چرا که تا ندانیم, همیشه دربندیم, چرا که تا ندانم, همیشه در بندم.


امروز, درست امروز, دلم برای ایل تنگ شده است

دلم هوای یاغوش و غرش  بلوطها   کرده است, دلم هوای ایل کرده است... دلم هوای های های پدران در دل قشلاق... هوای مشک و یایوق کرده است.
دلم هوای ایل کرده است
امروز داشتم به سرزمین مادری, به ایل و به فرزندان صبور ایل, به رنج ها, به فریادها و به فریاد می اندیشیدم
امروز به ایل اندیشیدم و برای ایل گریستم

و اما ای ایل
بی آزادی عشق یعنی مرگ و مرگ یعنی عشق

دلم هوای ایل کرده است
هوای شبهای ایل
هوای باران
دلم هوای باران ایل کرده است
هوای توکه سیاه چادر ایل, هوای دود سوزان اجاق...  هوای مه مه قویونلار

دلم هوای ایل کرده است.

آزادی٫ رنج٫ فلسفه٫ محرومیت ......

آزاد باید شوی ای ایل
ای آزادی
ای انسان
ای انسان آزاد باید شوی

دلم هوای جای جای قشلاق پدرانم را  کرده است.

قشلاق ها.

ییلاق ها
دلم هوای کنار کرده است
هوای سقز
داغ چرگ ساج ایسنه
من از ماشین به تنگ آمده ام, و از دنیای ماشینی و انسانهای ماشینی به تنگ آمده ام, از شهر به تنگ آمده ام و دلم, دلم سرسختانه هوای ایل کرده است
من از پنجره ها... از رنگها... از دورویی... از دروغ... از بامها و پشت بامها به تنگ آمده ام
من از شهر به تنگ آمده ام
از دیواره و دروازه ها
از دادها و بیدادها

من از فلسفه به تنگ آمده ام
از واژه ها خسته ام
و زندگی بی فلسفه را دوست دارم
من دلم برای فلسفه ی زندگی ایلی تنگ شده است
دلم برای فلسفه ی ایل تنگ شده است
دلم برای بی فلسفه گی ی ایل تنگ شده است
دلم برای درخت بلوط و آواز سرمست کننده ی دخترکی که با حجب صدا, دزدکی پای درختی گلی یاروم  می خواند, تنگ شده است
دلم برای صداقت چشمان فرزندان ایل تنگ شده است
دلم برای معصومیت ایل تنگ شده است
دلم برای خودم تنگ شده است

به نظر می اید گم شده ام!

ای ایل, ای سرزمین مادری
ای داغلار.ای دشت خرسان.
فراموشت نخواهم کرد؛ چون در تو همه چیز را آموخته ام,
چون مکافات تو بر شانه هایم سنگینی می کند.

و ای فرزندان سرزمین مادری
دلم برای چشمان شما تنگ شده است.

به یاد ایل  باشید

ایل ماوای من است

در ایل مست کرده بودم؛ بسان انشتین وقتی که اتم را سروده بود،یا ادیسون که روشنی را هدیه داده بود... بسان خودم و دختر کی معصوم که آنطرف تر در باد می رقصید؛ ایل مستم کرده بود! ایل سرمستم کرده بود!

بهشت ارزانی خدا و تمام موجوداتی که در تب بهشت لوله شده اند... ایل سرزمین مادری من است و بهشت من...

ایل بهشت دل من است و هرگز عشوه ی چشمان دخترک معصوم را به نگاه عیاش هزار حوری بهشتی نخواهم فروخت!

همین دیروز از ایل برگشته ام؛ هنوز نگاهم رنگ علف دارد و شانه هایم بوی عشق به زادگاه را  می دهند

بله،دختر معصوم ترک! ایل، رقاصه خانه ی بی مرز برگ و باد است...

ایل زادگاه چشمانی است که هرگز چشمی را فریب نداده اند .

 

بله، دختر معصومه ی ترک! امروز من با یادگار پدر بزرگم، هراسی از سرمای پست مدرن ندارم و خدا را چه دیدی، شاید روزی دستم به   ...برسد و ایل را بر فراز ان ندا دهم.

به یاد ایل باشیم.

   پدر جان سلام

داریم  سقوط می­کینم. شبیه سنگی که انداخته باشی وسط آبگیر ، گم شده ایم! گم!. یادت هست. سنگ فرو رفت در آب  و دایره­ ای جان گرفت در دل آب که  هی داشت  بزرگ و بزرگتر

می­شد و  من از همان روز مدام دارم فرو می­روم.

 

 نمی دانم چرا گریه­ ام می گیرد٬بی خود.اراده ای برای نگه داشتن گریه هام ندارم

. تقصیرکهندل پور است که می گوید :

 قیره له داغلارونگ شیر و پلنگ   اینه داها تیلکه شکار ایلر قورد اغلار

 دلم به حال خودم می  سوزد و کم ماند­ه است  شبیه مادر مرده­ ها٬ های­ های گریه کنم.دارم  بیچاره می­شوم. خوب  می­دانم. آمده بودی که تمامش کنی. خواستی  آبروداری کنی. چشم­هایم را از تو دزدیدم٬ ازتو

تو گفته بودی:     مرد باید قرص باشد.

  رفتم لب آبگیر که قرص باشم. یک سنگ برداشتم و همه ی­  سنگینی یک مرد را پرت کردم در دل آب و همچنان دارم فرو می­رومم.

فراموش می شوی پدر٬می بینی .   

می­بینی فرزندانت  را؟

سالهاست که نیسیتم وهنوزبرایمان کافی نیست. می­رویم و از تو دورتر می­شویم.

 

خوب قره قاج را نوشتی ولی من بد خواندم٬شاید هم که هنوز نخوانده ام.        

 بنویس. باز هم از کتاب ها برایم بنویس. نه اینکه کتاب، دوست داشته باشم، نه. تو را دوست دارم. صدای تو را دوست دارم. هر چه که بگویی. هرچه که بخوانی. کاش می­گذاشتی ضبطش کنم. خاطره شده است امروز!

 همه فهمیده اند که تو را از یاد برده ام.

  آخر یک روز هلاک می شوداین آهو پسر،هلاک. . باران لطافت  تو را می­بارد. تشنه که باشی سیرابت خواهد کرد. مرده اگر باشی چه. دلم می­خواهد قحطی بیاید  ، قحطی. راستی اینجا تابستان­ها هم باران می­آید.

 بچه هایت همه بزرگ شده اند.

 

 

 بیا و دست کن پیپ خوشگله را بردار٬خودم اتش می شوم. دلم تو را می­خواهد.

پیپت اگر کوک نشد چی؟

          باشد سهم من.

 راستی راز پیپت را که میداند؟

میخواهم با او پیپ بکشم.

 

 

 

    

از خودم شروع می­کنم. مادرم می­گوید پسرم تو پرتی(دیوانه ای). اوایل اخم می­کرد و سخت می­گرفت.  بعدها یاد گرفت که غصه بخورد اما زیاد پا پی­ام نشود.  

پدر اما این رو نمی گوید. تودار است و قرص.

          مرد باید محکم باشد بابا، ستون.

خیلی زیبا گفته ای :مرد باید قرص باشد.

-          می­خواهم که زورقی باشم برای تو...

         برای تو!

         هااااااای، گم شده­ایم باز؛ نیستیم؟

  فرزندان ارشد تو می گویند که نمی توانند  پا به پای تو بیایند ومی گویند کبوتر  پر کشید و رفت.

 

 

حواس­پرت­تر از خودم سراغ ندارم. هی یادم می­رود. هي جا می­گذارم. هي گم می­کنم. مانده تا بفهمي كه چه مي­گويم. همه چیز از قره قاج  شروع شد. راستی قره قاج. این را فقط پدرم  خوب می­داند،

چرا برگشتی؟

اگر می دانستی که فرزندانت این گونه در پی نان شب تو را فراموش می کنند!

چرا این همه دق در دل من کاشتی؟

من که نمی تونم تو را فراموش کنم؟

پدرم من تمام طبیعت را با نام تو حس می کنم.

 

 

من می گویم٬پدرم!

استادم!

کسی که من را دوست داشت٬

شاید هیچ وقت او را ندیدم که بهم بگه دوست دارم!

ولی ایشان راه من بود!

 

 

      پدرم یک شورشی بود. شورشی سالهای ارباب و رعیتی. سر پر شر و شوری داشت و تمام جوانیش را جنگیده بود تا صاحب یک تکه غیرت باشد. آرزوی بزرگی داشت.

پدر پایش را از گلیمش درازتر کرده بود و این گناه قابل  بخششی نبود. مثل روز روشن بود که ماجرا از کجا آب می خورد؛ خان طاقتش طاق شده بود؛ سنگ روی سنگ بند نمی­شد اگر کاری نمی­کرد. خان با پدرم  رابطه ی خوبی نداشت. درگیری آغاز شده بود. قصدشان ترساندن پدر شورشی بود و قرار نبود کسی آسیب ببیند. این را بزرگترها می­گویند.

معلم ها  را هم فرستاده بودند ییلاق پی درس. پدر تنها مانده بود.  سگ گله، گوشه­ای کز کرده بود از هیاهو. اسب­ها شیهه کشیده بودند از ترس و گله رم کرده بود از آغل.

ایل مات ومبهوت مانده بود.

حالا 60پاییز از آن زمان می­گذرد. من اصلم نبوده ام وعقلم به خیلی چیزها قد نمی دهد. انقلاب شده بود و شورش فرو نشسته بود و پدر شورشی، سجاده نشین شده بود. نزدیک بود٬پدر هم کودتایی قلم رود وکار دست پدر دهد.

پدر ارام نشست.و به نوشتن قره قاج٬ایل من بخارای من و ...پرداخت.خانه از هیاهو می­افتاد و سوت و کور می­شد .یک ریز می­گفت و می­خندید و تا خوابش ببرد خسته نمی­شد و باز حرف داشت برای گفتن.

پدر خوشحال بود.

درسته که انقلاب شده بود.ولی پدر به فرزندانش امیدوار بود.

نمی دونست که ؟

 

خودم از نوشتن این جمله در عذابم

ولی اجاق پدر کور است.

 یقین داشتم که یکی یک دانه­ی ایل من، مهمان خانه هایمان  می­شود. منتظربود تا  فرزندانش بزرگ شوند. 

ما به ما خواب رفتیم و پدر مهمان خانه ی طایف ی لر هاشد.

آن سال­ها هنوز نمی­دانستم که بچه­ها چطور به دنیا می­آیند و فکر می­کردم بچه­ها، هدایایی الهی هستند و یک جایی آن طرف ابرها کلی فرشته مشغول سرهم بندی آنها هستند و خداوند خودش دستور می­دهد کدام بچه را برای کدام پدر و مادر بفرستند و ناگهان یک نوزاد مستقیم از بهشت خارج می­شود و با استفاده از یک دالان هوایی قل می­خورد و سر از شکم مادران در می­آورد و لابد برای همین است که بهشت زیر پای مادران است.

اگه میدانستم مادر پدرم در چه شرایطی٬این پدر را به من هدیه داده است!

و روزی این پدر را باید فراموش کنم.

مطمئن باش٬حدقه ی چشمان فرزندانش را در می اوردم.

 

     خدا به خیر کند . اردی بهشت 1389 است.می دانستم که قرار است اتفاقی بیفتد . انگار که در هوا اسید پاشیده باشند ، نفس که می کشیدی قلبت تندتر می زد و تشویش ریه هایت را می سوزاند . آسمان تیره بود و باد شدت گرفته بود و خس وخاشاک هوا را غبارآلود کرده بود و چیزی نمانده بود که چنارها در آسمان به پرواز در آیند .

 حوصله ی هیچ کاری را ندارم و دلم می خواهد فقط به خودم فکر کنم .  خوب یادم هست  که اخم کرده بودم.

 

  از آن اخم  که اگر بعد از دویست سال باز هم یادت بیفتد یک چیزی ته دلت تلخ  می شود و نشت می کند در تمام وجودت .  

 

  تیر به تیر جنازه بودم که به خوابگاه برگشتم . چیزی نمانده بود که بمیرم . چند ساعتی خوابیدم . چشمم باز نمی شد ، . نفسم بالا نمی امد.

اری از صبح امروز می دانستم که خبری در راه است.

چراغ ایلم به خاموشی رفته است.

11اردیبهشت ماه 1389

 

 

 

 این را برای تو می نویسم. تنها برای تو که آرام بگیری. بنشینی و فارغ از آنچه سالهاست برایت رخ داده،یا میدهد یا همچنان خواهد داد،مثل بچه ی آدم بخوانی  ببین این طور نمی شود. سعی نکن کلاه همه چیز دانی سرت کنی .

ایل به خاموشی رفته است.

آفتاب اندک رمق مانده در جانمان را به  یغما می برد .

رودخانه خروشان ایل به آبراهه رسیده است.

 موریانه های تاریخ جنگل ایل  را برگ به برگ به ویرانی برده اند . گاوها  (افرادی از میان خودمان)اما سر به زیر ، گندم زارهای بی محصول را به چرا نشسته اند .

کنار ، بنک ، کلخنگ و بادام های وحشی ، رنگ پریده ، با رخسار زرد خود در انتظار اوای ایل اند.

 

 

 

 

 

اری پدر دلسوزم:

گردبادی ایل را بلعیده است . موریانه ها به جان ایل افتاده اند.

 

 

 

ایلمه افتخار ادیرم.(یاشا سون منم الم)

 

تحسین می کنم چنین دلاور مردی های ایلم را که بدون هیچ بهره مندی از امکانات حکومتی و حتی فشار شدید حکومتی و نبود امکانات در برابر دشمنان ایستادگی کرده و انها را به عقب رانده اند.

 

و بسیار ناراحت و افسرده می شوم زمانی که می بینم که دولتی حتی حاضر به سر زبان اوردن نام ایل من نیست؟

 

می گویند افراد دیگری در جنوب کشور ذر برابر انگلیس لعنتی ایستادگی کرده است و او را به زانو در اورده است؟

 

وقتی با هم ایلی های من مصاحبه میکنند ٬(در استان فارس٬زادگاه قشقایی)ما را با نام اذری زبانان صدا می زنند./

 

میخواهم بدانم اولا ترک قشقایی چه بدی به شما کرده که حتی راضی به سر زبان اوردن نام ان نیستید؟

 

دوما ٬در کجای این دنیا٬و کتاب های موجود زبانی به نام زبان اذری تعریف شده است.اصلا ما چیزی به نام زبان اذری نداشته و نخواهیم داشت.

 

ای کسی که نمی دانی٬اذری گویشی از ترکی است.

 

تقسیمات زبان را میدونی؟(زبان٬گویش٬لهجه)

 

برای مثال:زبان فارسی٬گویش شیرازی.

 

زبان فارسی٬گویش گیلانی

 

زبان فارسی٬لهجه لری٬گویش لکی.

 

چرا این همه در رسانه ها دم از اذری زبانان می زنند٬چون از نام ما می ترسند.

 

میخواهند٬سر به تنمان نباشد.

 

ایل زجر کشیده و مظلوم من٬ایل پر افتخار من٬

 

ایلی است که تاریخ از رشادت های ان سر تعظیم فرود اورده است.پاداش خدمات ایل من را با بی مهری دادند.

 

پاداش پیش کش اقایان٬نام ایلمان  را ازما نگیرن؟

 

 

 

 

شهریار٬می فرماید:

 

 

توراتاترک آذربایجان بود وخراسان بود

کجابادت بدین سنگینی وکارت بدینسان بود

چه شدکرد ولر یاغی کزو هر مشکل آسان بود

کجاشد ایل قشقایی کزودشمن هراسان بود


                                                                                                            

نامه به ایل

 

سلام

یاش در گزلرم جاریست.

 نمی دانم از کجا شروع کنم اما دوست دارم با تمام وجودم سلام کنم.به ایلم٬به پدرانم٬به خسروها٬به شیهه های اسبهایمان٬به ناله ی قویونلار در دل قشلاق که برای رسیدن به قوزوی خود در چیق تمام کوهها را به صدا دراورده است٬سلام به اوشاقی  که از از مدرسه می اید و باید در کورسوی چراغ نفتی مشق هایش را بنویسد .سلام بر مادری که هنوز با گذشت ساعت ها از سر شب صدای یایوقش به گوش می رسد و باید فردا پا به پای مردان کوچ را یاری کند ٬سلام به بوی چرگ تازه که مادرم هنوز هم گاهی وقتا می پزد .          ایل من کدام سیل خروشان٬کدام آفت بی پایان این همه سلام را در خاطر من برجای گذاشت.. ایل من ٬ایل صداقت ها بود.راستی باخودمان چه کرده ایم.؟ کجاست ان پدران شجاعت ها؟چرا فرزندان تو همیشه در جواب به سوال اهل کجایی احساس تحقیر میکنی ٬؟چرا بعضی از نام تو فرار میکنند؟چرا بعضی علت نام فامیل و پسوند فامیلشون را نمی دادند؟ایل من می دانم که نمی توانی با نامه جوابم را بدهی اما می دانم که نامه ام را حتما می خوانی راستی ایل من هاردا سن بولاسوم؟در کدام قبرستانها باید قبر پدرم را بیابم؟اگر بر سر قبر پدران و مادرانت نمی ایم٬تعجب نکن .یا نمی دانم کجاست؟یا اصلا نمیشناسم؟یا خیلی از انها فاصله گرفته ام؟٬راستی از مجلس شورای ملی چه خبر؟از حاکمیت جنوب چه خبر؟انگلیس ان مکار و روباه حیله گر در برابر تو خم شد ولی من الان تو را پیدا نمی کنم٬دیگر بغضم ترکیده و یاش در گزلرم واقعا جارش شد٬ایل من به یاشم جواب بده.راستی حاکمیت فارس برای تو قطعی شده بود ٬؟باغ ارم؟راستی خاطرات باغ ارم را برام بفرست.اگر ان پدر خدایی٬جناب اقای بهمن بیگی نبودند ...؟ایشان که این سرنوشت را برای تو نمیخواست؟مردی که به عشق ایل از همه چیز گذشت از درس در آمریکا از زندگی مرفه تا برای ایل خدمت کند تا به ما یاد بدهد که می توانی مدرن فکر کنیِ و بیاندیشی اما هنوز هم رسم و آداب و رسوم گذشته خود را داشته باشی.ایل من دیگر تصویر اهنگ زیبای سحراوازی از ذهنم پاک شده است؟ایل من ما هم با تمدن رشد کرده ایم باورتان نمی شود تی لاروموز در تالار می گیریم.  به جای ساز و دهل از ارگ استفاده می کنیم . مردهایمان به جای رقص چوب بازی دارند بندری می رقصند.  تازه زنهامان بعضی ها لباس قشقایی نمی پوشند. ایل من  خیلی دلم  می خواست که تکیه به شانه هایتان می دادم و گریه می کردم.ر وای ایل من چه بگویم..... هر چه می خواهم ادامه بدهم اما نمی توانم .ایل من ٬من هم یکی مثل آنها شده ام کاش می توانستم کاری بکنم کاش ایل من کاش .... کاری که رضا خان نتوانست با قشقایی ها بکند خودمان کردیم .اری با دستهای خودمان تازه ما از قشقایی بودنمان خبر داریم ولی بعضی ها...      اگر دق کنم بمیرم رواست  ایل من  دوستتان دارم .تاری سن ساخلادسون منم الم. بعضی وقت ها احساس می کنم اجاقت کور است.

( تاری دان اسیرم که سنن ادون قالسون.)

کُرقوش شب سکوت و خلوت شبانه ام رابه سختی درهم می شکند;

مگر کدام واقعه ی تلخ در انتظار ایل من چشم به آینده ای تیره بسته و نشسته؟!!!

اُلدوزها چشمک می زنند

آی زیر بُلوط ها پنهان شده

دوباره صدای یایقوش بلند می شود

قُرخو تمام وجودم را تسخیر می کند

یاش چشمانم را درمی نوردد

گزلَرم به دوردست ها خیره شده

انگار که گون هم سلام می گوید

انگار که گون از پشت کوهها سلام می گوید

اما گون هم آفتاب شده

مثل دیلیم که زبان شده

مثل آتام که پدر شده

مثل آنام که مادر شده

دوباره یاش بر گونه هایم جاری میشود

اورَگیم می گیرد

اَللَرم می لرزد

تیرگی وتاریکی وایان می شود

هویِّتم ازدست می رود

و این همان واقعه شوم ایلم است...

 

صفحه قبل 1 صفحه بعد

درباره وبلاگ

من از طایفه ی کشکولی بزرگ٬تیره ی دیزجانی .ایلم و به دنبال ان طایفه ام را دوست دارم و به انها افتخار می کنم.قشقایی بوده ام٬قشقایی هستم و قشقایی خواهم ماند.تحصیلات ابتدایی را در چادر عشایری گذرانده و به دنبال ان راهنمایی را در شبانه روزی شهید بهشتی شیراز و دبیرستان را در شبانه روزی شهدای عشایر کازرون در رشته ریاضی به اتمام رساندم.مقطع کارشناسی را در دانشگاه ازاد استهبان در رشته عمران گذرانده و هم اکنون در دانشگاه تحصیلات تکمیلی کرمان٬مقطع کارشناسی ارشد در گرایش مهندسی اب مشغول به تحصیل میباشم.این وبلاگ را به همراه دوستم٬محمد نادری کله لو از طایفه شش بلوکی ساخته و امید هست که ...
نويسندگان


Alternative content